امیر محمدامیر محمد، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

Kids' Zone

چرت بهارونه

   حتما می دونید که چرت انواع مختلفی داره. تا حالا راجع به چرت مصلحتی شنیدین؟  جشن نوروزی مهد سروناز بود با کلی برنامه های شاد و جالب که بچه های نازمون اجرا کردن. آ قا امیر محمد گل ما هم رفتند رو سن و با اعتماد به نفس خوبی سرودی را که تمرین کرده بودند خوندند. اینها کوچکترین بچه ها یعنی گروه ۳ ساله ها بودند. خلاصه بعد از اجرا خانم مجری اومد که اسمشونو بپرسه که امیر جان برای در رفتن از گفتن اسمش بلا فاصله خودش را زد به خواب . اینقدر قشنگ فیلم بازی کرد و حتی گردنش هم کج کرد که معلوم بشه قشنگ خوابه  آمفی تئاتر که منفجر شدند از خنده. ...
27 مهر 1391

بشکن بشکنه

  بازم مامان سرش شلوغ بود ، به پیج پسرش نرسید. راستش دیدم آخر ساله داشتم به دسته گلای آقا پسر عسلم فکر می کردم. دیدم کلا امسال زیاد بشکن بشکن داشته که گل سر سبد همشون شکستن تلویزیون بود. خدا رحم کرد رو خودش نیفتاد،کل هفته از قاقا لیلی خبری نبودو اسباب بازی دلخواهش هم مصادره شد تا دیگه با تلویزیون شوخی نکنه. 
27 مهر 1391

اوخ شدم زنبور نیشم زد!

  هفته ی قبل رفتیم سه هزار( ییلاق شهسوار) . خیلی خیلی خوش گذشت. دو هفته قبل نامزدی دایی رهی بود با بهار جون و خلاصه جمعه با خاله بیتا و خاله میترا و دایی رفتیم گردش. رودخونه ی سه هزار آبش یخ بود(-۲). محشر بود اما آخرش دو تا مصدوم داشتیم: امیر و پارسا. هر دوتاشون رو زنبور نیش زد . امیر رو سرش و پارسا زیر پلکش. چه ناز کشونی داشتیم تا ساکت شن. مسافرهای بغل دستمون هندونه ی خنک آوردن براشون. کلی هم گوجه سبز تو مشتاشون گرفتنُ و هی میگفتن شما نخوریدو شما... تا حالا فقط تو کتاب زنبور دیده بود اما الان دایم داره از تجربه اش حرف میزنه. مامان فداش ...
27 مهر 1391

مهد

  امسال روز تولدش یعنی ۱۷ فروردین بردمش مهد. خودم رفتم تو دفتر مهد. وقتی دید من چند دقیقه نیستم فوری اومد و گفت بهت نمیگم منو نذار در نرو!   خلاصه چند روز رفتم باهاش موندم تا عادت کنه. یه پسر دیگه هم بود به اسم علی که چون مامانش دو قلو داشت یه قلش را میذاشت مهد. از قضا علی آقای مهد ما هم مریض بود و پسر ما هم بی نصیب نموند.  ده روزی رفتیم خونه ی مادر تا خوب شه. آخه مامان صبح تا غروب کلاس داشتم. حدود یک سال مریض نشده بود وقتی هم شد حسابی خلاصه تو ماه اول فقط ده روز رفته. تا ماههای بعد مامان آزاده با گزارشهای بعدی ، همین جا    ...
27 مهر 1391

حموم میام شامپو نزنیا!!!!!!!

  این تیکه ی جدید امیر تو یک ماه گذشته است. هر وقت میخوایم ببریمش حموم  با اصرار میگه که شامپو نزنیم. انواع شامپوها را با چشم باز رو سرمون امتحان میکنیم که که بگیم چشمو نمی سوزونه اما انگار نه انگار حالا مامان چیکار کنه؟ ...
27 مهر 1391

سال تحویل

  امسال خیلی ذوق کرده بود که میخوایم هفت سین بچینیم. اما تا سال تحویل بشه ما بجای هفت سین هفته بیجار داشتیم. اسپند ها تو یه چشم به هم زدن با سمنو قاطی شد.. سکه ها را انداخت تو تنگ ماهی.. سنجدها را هم چند تا میل کردن. چند تا انداختن تو چای و.... 
27 مهر 1391

درس بی درس، منو ببین

  از وقتی اومده کلا درس بی درس ، فقط باید به ایشون توجه کنیم. یه روز بعد از چند ماه یه ژورنال برداشتم بخونم ، امیر چند بار صدام کرد جواب دادم ولی فهمید که حواسم بهش نیست. فکر می کنید چیکار کرد؟ آقا بلند شدند اومدند ژورنال رو بستند ، درو باز کردن و از طبقه ی دوم پرت کردن پایین   چه خشانتی ...
27 مهر 1391

تقدیم به مادران

این شعر زیبا را خاله نسیم امیر محمد براش فرستاده. منهم تقدیم میکنم به تموم مامانای مهربون.   Every day with your child will bring new wonders, You'll be amazed, because your life will change overnight, and will never be the same again. You're going to have to learn about life all over. Through your child, Often you'll simply find yourself smiling, and you won't know why. And every day, you'll reflect on how you never knew a love as true and unconditional. When your child laughs, you'll be overjoyed. When your child cries, you'll be sad. No distance will ever separate you. Your bond with your child will last forever! ...
27 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Kids' Zone می باشد